نفوذازمنظرقرآن
چکیده
نفوذ ازکلید واژه های جنگ نرم است که دشمنان اسلام نگاه راهبردی به آن دارند وبه واسطه آن درمسیراهداف سلطه جویی خویش به دستاوردهای بزرگی دست یافتند.پیدایش فرقه وهابیت،فرقه بهائیت،تشیع انگلیسی،اسلام آمریکایی ،گوساله پرستی قوم موسی ع ،انحراف حکومت اسلامی پس ازرحلت پیامبرص و…ثمرات تلخ نفوذ بشمارمی آیند.ازميان انواع نفوذ،مهم ترینشان،نفوذفرهنگی،فکری وسیاسی است.
کلیدواژه: نفوذابلیس،منافقان،مشرکان،یهودیان،سامری،بلعم باعورا ، یاجوج وماجوج.
مقدمه
وقتی ابلیس با روحیه استکباری در جبهه باطل در مصاف با جبهه حق قرار گرفت و سوگند یاد کرد که آدمی را به پرتگاه ضلالت و گمراهی میکشاند، این پرسش به ذهن آمد که ابلیس با وجود پیامبران و هادیان و دیدبانانی صالح و وجودتمامی راههای هدایت، با چه ابزار و تاکتیک و شیوهای به چنین هدف بزرگی دست مییابد؟
ابلیس، سلطه همه جانبه بر فرزندان آدم را هدف گرفته و با شعار «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّاقَلِيلا» (اسراء،62) وارد میدان مبارزه شده بود. احتناک؛ یعنی افسار به گردن حیوان زدن[1]. (طباطبایی، ، ج13، ص199). وقتی لجام و افسار به گردن حیوانی زده شود، سوارکار ماهر او را تسلیم و رام خود ساخته و به هر سو که بخواهد، میکشاند. این همان سلطه همه جانبه است. سلطه؛ یعنی مقهور ساختن دیگری .( راغب اصفهانی ، ماده سلط.)
دشمنان حق وشياطين بادو شيوه نبرد سخت ونبرد نرم به مصاف جبهه حق وانقلاب مي پردازند
در جنگ نرم شيوه هاي گوناگوني وجود دارد كه مهمترين آنها نفوذاست که دشمنان حسابی ویژه وخاص برای آن باز کردهاند، بهویژه نفوذ در نخبگان و تصمیم سازان جامعه انقلابي.
رهبرمعظم انقلاب دراهمیت نفوذ دشمن فرمودند: یکجور دشمنی، دشمنیِ سخت است؛ بمبی بیندازند، تیری بزنند، تروریستی بفرستند. یک جور دشمنی، دشمنیهای نرم استکه من از چندی پیش مسئلهی نفوذ را مطرح کردم؛ نفوذ خیلی مسئله مهمّی است. (سخرانی4 آذر 94 در دیدار فرماندهان بسیج)
قرآن پاسخ پرسش فوق را می دهد؛ ابلیس برای دستیابی به سلطه همه جانبه برآدمیان، راهبرد نفوذ درون دلها و خانهها را برگزید (الَّذِي يوَسْوِسُ فِي صُدُورِالنَّاس(ناس:5). نخست به درون خانه و منزلگاه آدم و حوا نفوذ کرد و با چهرهای مصلحانه و ظاهری خیر خواهانه و سوگندهای دروغین، بستر هبوط هر دو را فراهم ساخت و علی رغم هشدارهای خداوند به آدم و حوا، آنان را فریب داد. درسوره أعراف آیات 19تا22به جریان نفوذشیطان به جایگاه آدم وحوا پرداخته است
امروز استکبار جهانی و طاغوت اعظم و شیطان اکبر وانگلیس خبیث با همان راهبرد ابلیسی و با هدف سلطه همه جانبه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی به مصاف حق و انقلاب اسلامی آمده است. آنان که از تهدید و ارعاب ونبردسخت طرفی نبسته، با راهبرد نفوذ به اتاق فکر و ارکان انقلاب اسلامی، اهداف خود را تعقیب میکنند.
نفوذپییشنه ای درقرآن کریم دارد که خودهشداری بس عمیق وعبرت انگیز به جامعه انقلابی است.ازقبیل نفوذشیطان درقرارگاه آدم وحواوفریب آن دو(اعراف:19تا22)،نفوذ سامری درحلقه انقلاب موسای کلیم وعلم کردن گوساله طلایی وپرستش آن.(طه:92-98)،نفوذمنافقان صدراسلام درحکومت پیامبراعظم(ص)وبه انحراف کشاندن آن پس ازرحلت آن حضرت وپیدایش شجره خبیثه ملعونه بنی امیه بانفوذدراسلام ناب(سوره منافقون وابراهیم:26)،نفوذمشرکان ویهودیان، نفوذقوم شروریاجوج وماجوج،نمونه هایی دراین باب هستند.
اگر از نفوذ دشمنان غفلت شود خسارات جبران ناپذیری را متوجه جامعه انقلابی وحکومت اسلامی خواهد کرد. همچنان که امیر مومنان علیه السلام نسبت به نفوذ دشمنان چنین هشدار دادند: «وَلکِنَّ الحَذَرَ کُلَّ الحَذَرَ مِن عَدُوِّکَ بَعدَ صُلحِهِ فإِنَّ العَدُوَّ رُبَما قَارَبَ لِیَتَغَّفَلَ فَخُذ بَالحَزمِ (مجلسی،بحار،ج610:33). پس از مذاکره و صلح با دشمن، سخت احتیاط و پرهیز کن، چهبسا دشمن خود را نزدیک میکند تا غافلگیر نماید، پس هوشیار باش.
آن چه دراین مقاله نگاهی به نفوذ ازمنظرقرآن کریم، پرداخته می شود.
معنی کاوی نفوذ
نفوذ یعنی فرورفتن تیر در نشانه و بیرون آمدن آن از طرف دیگر، اثر کردن و جاری بودن امر و حکم(فرهنگ عمید،واژه نفوذ).
گفته می شود(نفذ الشیءُ من الشیء) گذشتن چیزی از چیزی هرگاه از او خلاص شود، مثل تیر که پس از انداختن و پرتاب کردن آن میگذرد,
النفاذ و الانفاذ یقال: سلک الطریق ای نفذ فیه و سلک الخیط فی الابره) یعنی داخل شدن نخ در سوزن .).نفوذ.نمایندگی ولی فقیه در سپاه. جعی از نویسندگان چاپ اول زمستان1394.)
نفوذ یعنی به تسخیر گرفتن فکر و اندیشه و عملِ فرد و جریان، تا بدون کمترین هزینهای، برای مصالح دشمنان عمل کند.
نفوذ به مانند ویروسی است که بهطور مرموز و مخفی وارد بدن انسان شده و در کنار سلولهای سالم جای میگیرد، همین که جای پای خود را محکم کرد، تکثیر میشود و به سرعت رشد کرده، عرصه را بر سلولهای سالم تنگ میکند و با استفاده از غفلت و سهلانگاریها به کشتن سلولها پرداخته و سلامتی را از انسان گرفته، در نهایت او را نابود میسازد.
نفوذ یعنی فرقه سازی وجریان پردازی وانحراف از مسیر انقلاب اسلامی و استحاله شدن.
نفوذ یعنی غافلگیرشدن،نفوذی ها چون موریانه از داخل ویران می کنند و غافلگیرانه از پشت خنجر می زنند.
نفوذ یعنی تغییر باورها، تغییر آرمانها، تغییر نگاهها،تغییر سبک زندگی؛ بگفته مقام معظم رهبری”کاری کنند که این شخصی که مورد نفوذ قرار گرفته است، تحت تأثیر نفوذ قرار گرفته، همان چیزی را فکر کند که آن آمریکایی فکر می کند… بنابراین خیال او آسوده است؛ بدون اینکه لازم باشد خودش را به خطر بیندازد و وارد عرصه بشود، شما برای اوداری کار میکنی؛ هدف این است .”(سخنرانی 4 آذر 94 در دیدار فرماندهان بسیج)
نفوذبردوگونه است: نفوذ موردی و نفوذ جریانی. در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی آمده است:”نفوذ موردی که خیلی نمونه دارد، یعنی یک نفر را با چهرهی آرایششده، بزکشده، با ماسک در مجموعه و یک دستگاه مسئولی بفرستند؛ واو خیال کند دوست است درحالیکه او دوست نیست، تا او بتواند کار خودش را انجام بدهد؛ گاهی کارش جاسوسی است که این کمترینش است؛گاهی کارش بالاتر ازجاسوسی است، تصمیم آن مسئول را عوض میکند. به گونه ای که به نفع دشمن تمام شود…
نفوذ جریانی، یعنی شبکهسازی در داخل ملّت؛بهوسیلهی پول که نقش پول و نقش امور اقتصادی اینجا روشن میشود.” (سخنرانی4/9/1394دیدارفرماندهان بسیج)
امام خامنه ایی: آماج نفوذ هم چه کسانی هستند؟ عمدتاً نخبگان،عمدتاً افراد مؤثّر، عمدتاً تصمیمگیران یا تصمیمسازان، اینها آماج نفوذند؛ اینها هستند که سعی میشود روی اینها نفوذ انجام بگیرد؛ بنابراین نفوذ خطر است؛ نفوذ خطر بزرگی است…( 4 آذر 94 در دیدار فرماندهان بسیج)
از نظر قرآن، نفوذیها یک جریان باطل علیه حق وحق پرستان و در خدمت شیاطین استکباری هستند.دربرخی آیات واژه نفوذآمده مانند آیه: يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطان (الرحمن:33) ودربسیاری آیات قرآن به جریان های نفوذی ها پرداخته مانندجریان نفوذ منافقان ،مشرکان،یهودیان وجریان سامری و…که به آنهاخواهیم پرداخت.
در آیات قرآن چندین هد ف برای نفوذیها بیان شده است.که مهم ترینشان علاوه برجاسوسی،تغییرحاکمیت وتغییرسبک زندگی است.
البته گاه نفوذ درمسائل مادی ودفاعی هم به کاررفته است. قرآن بیان میکند که ذوالقرنین برای دفاع در برابر حملات یاجوج و ماجوج، یک دیواروسد دفاعی از آلیاژ آهن و مس گداخته در میان درهای از دو کوه ساخت که قابل نفوذ نبود. وقوم یاجوج و ماجوج شرورقادرنبودند بر آن بالا روند ویا آن را سوراخ کنند و درآن نفوذ نمایند. فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبا(کهف: 97(
اول. نفوذ شیطان
با نگاهی به آیات الهی(بالغ بر ۷۸ آیه) پیرامون شیطان، چنین دریافت می شود که مهمترین شیوه کاری شیطان جهت فریب و گمراه کردن انسانها، شیوه جنگ نرم و نفوذ و وسوسه و وعدههای دروغین است. مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ). (ناس:۴-۵).
در روز قیامت که همه چیز آشکار می شود شیطان نیز در جمع جهنمی های فریب خورده این چنین به شیوه کاری نفوذ خود اقرار می کند:
وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيم(ابراهیم:۲۲).
و (چون كار كيفر و پاداش به اتمام رسد) شيطان (از روى ملامت به دوزخيان) گويد: همانا خداوند به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده (دروغ) دادم، با شما تخلّف كردم، من بر شما تسلّطى نداشتم، جز آن كه شما را دعوت كردم و شما (به ميل خود) استجابت كرديد. پس مرا ملامت و نكوهش نكنيد، و خود را سرزنش كنيد. (در اين روز) نه من مىتوانم فريادرس شما باشم، و نه شما فريادرس من، من از اينكه مرا پيش از اين شريك خدا قرار داده بوديد بيزارم. قطعاً براى ستمگران عذاب دردناكى است.
قرآن کریم در آیات بیشماری گزارشهای گسترده ای از نفوذ شیطان در بسترها و عرصه های گوناگون حتی از نفوذ به آسمان ها جهت به دست آوردن اخبار و اطلاعات میدهد.
برخی از بسترهای نفوذ شیاطین بدین قرار است:
نفوذ در منزلگاه آدم و حوا و فریب آن دو(توضیح بیشتر خواهد آمد)
نفوذ در امتهای پیشین، مانند: قوم سبا، قوم ثمود، قوم لوط، قوم موسی و… و فریب آنان(نحل:۶۳، عنکبوت:۳۸، لقمان:۲۱)
نفوذ به جمع برادران حضرت یوسف وتحریک آنان جهت از میان برداشتن یوسف(یوسف:۵)
نفوذ در جمع منافقان و بیماردلان(بقره:۳۱۴)
نفوذ در جبهه مسلمانان در جنگ بدر و احد و حنین واحزاب و وسوسه آنان(انفال:۵-۱۱ وتوبه:۲۵ و احزاب:۲۰)
نفوذ در جمع مشرکان در عرصه های گوناگون و در جنگ بدر و…، و تحریک و ترساندن آنان(آل عمران:۱۵۵- انفال:۴۸)
نفوذ در جمع فاسدان، میگساران، قماربازان، بدکاران و فاحشهها ومجالس لهو ولعب(مائده:۹۱- نور:۲۱)
نفوذ در حلقه رباخواران وحرام خوران(بقره: ۲۷۵)
نفوذ در جمع مرجفون و شایعه سازان(نساء: ۸۳)
نفوذ در جمع اشرار و محاربان و یاغیان و متجاوزان(مائده: ۳۳- حجرات:۹)
نفوذ در جمع اسراف کنندگان و مبذرین و قوم اشرافی(اسرا: ۲۷)
نفوذ در انبیاء جهت تغییر آرمانها و تصمیم سازیها (حج: ۵۲)
نفوذ در آسمان دنیا جهت کسب اخبار و نفوذ در دلهای مؤمنان جهت انحراف آنها(صافات: ۶-۱۰)
نفوذ پذیران نیز کسانی اند که زمینه و بسترهای نفوذ شیاطین را فراهم ساختهاند(شعراء: ۲۲۱)
و…
به هرحال از منظر قرآن نفوذ شیطانها به عنوان یک شیوه نرم شناخته شده است، حتی پیامبران و انبیاء نیز از آن رهایی ندارند، قرآن می فرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(حج: ۵۲).
و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم، مگر اين كه هر گاه آرزو مىكرد (و براى پيشبرد اهداف الهى
خود طرحى مىريخت) شيطان در (طرح و) آرزوى او (مسائلى را) القا مىكرد، لكن خداوند هر چه را كه شيطان القاء مىكرد از بين مىبرد، سپس آيات خود را استحكام مىبخشيد و خداوند آگاه و حكيم است.
بحث نفوذ شیاطین از منظر قرآن کتاب مستقلی میطلبد که از حوصلهی این پژوهش بیرون است، لیکن به عنوان نمونه، به توضیح چند مورد بسنده میکنیم: مانند: نفوذ شیطان در جایگاه آدم و حوا، نفوذ شیطان به آسمانها و دلهای مؤمنان.
۱- نفوذ شیطان در جایگاه حضرت آدم و حوّا
ابلیس به درون خانه و منزلگاه آدم نخستین پیامبر و همسرش حوا نفوذ کرد و با چهرهای مصلحانه و ظاهری خیر خواهانه و سوگندهای دروغین، زمینه هبوط هر دو را فراهم ساخت و علیرغم هشدارهای خداوند به آدم و حوا، آنان را فریب داد. درسوره أعراف آیات 19تا۲۲ ، به جریان نفوذ شیطان به جایگاه آدم وحوا پرداخته شده است.
خداوند به آدم و همسرش(حوا) دستور داد كه در بهشت سكونت اختيار كنند، آنان در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند، و همانطور كه در سوره بقره ذيل آيات مربوط به آفرينش حضرت آدم آمده، قرائن نشان مىدهد كه اين بهشت، بهشت رستاخيز نبوده، بلكه همانطور كه در احاديث اهل بيت(ع) آمده، بهشت دنيا يعنى باغ سرسبز و خرمى از باغهاى اين جهان بوده كه انواع نعمتهاى پروردگار در آن فراهم بوده است.
نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد:
” شما از هر نقطهاى و از هر میوه درختى از درختان بهشت كه مىخواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود”.
شيطان كه بر اثر تمرد از دستور خداوند از درگاه خدا رانده شده و جایگاه و منزلت خویش در میان فرشتگان را از دست داده بود، تصميم گرفت از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد و در فريب آنان بكوشد، او به خوبى مىدانست كه خوردن از درخت ممنوعه، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، لذا در صدد وسوسه آدم و حوّا برآمد، و براى رسيدن به اين مقصود، انواع دامها را بر سر راه آنان گسترد! نخست همانطور كه قرآن مىگويد” به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباس اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد” و براى رسيدن به اين هدف، بهترين راه را اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و” زندگى جاويدان”، استفاده كند و هر عذر و بهانهاى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، از این رو نخست به آدم و همسرش گفت:
” خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده جز اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مىكنيد”
و به اين ترتيب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد، و اين طور مجسم كرد كه نه تنها خوردن از” شجره ممنوعه” زيانى ندارد، بلكه موجب عمر جاويدان و يا رسيدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
” شيطان به آدم گفت: اگر شما از اين درخت ممنوع بخوريد، هر دو فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت مىمانيد، و گرنه شما را از بهشت بيرون مىكنند”!، آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اينكه پنجههاى وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوا فرو برد،” سوگندهاى شديدى ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم”! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).
آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، و نمىتوانست باور كند، كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند، وچنين دامهايى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شد، و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى بدست آوردن آب حيات و ملك جاويدان، به چاه وسوسههاى ابليس فرو رفت و نه تنها آب حيات به دستش نيامد، بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آن چنان كه قرآن آن را در يك جمله خلاصه كرده، مىگويد:” به اين ترتيب شيطان، آنها را فريب داد و با طناب غرور آنها را در چاه فرو برد” و با همسرش حوا از منزلگاه بهشت بیرون رانده و از آن همه نعمت محروم گشتند و سرانجام به سنگلاخ زندگی و رنج و مشکلات حیات مادی گرفتار آمدند.[2] نفوذ شیطان برای انسان چنان خسارت بار بود که خداوند در سوره اعراف آیه۲۷ به فرزندان آدم چنین هشدار می دهد: ای فرزندان آدم ! شیطان شما را نفریبد آن گونه که پدر ومادر شما را از بهشت بیرون کرد. امروز شاهد میلیاردها انسان گمراهِ گرفتار در چمبره شیطانیم.
۲- نفوذ شياطين به آسمان دنیا و آسمان دلها
در مورد نفوذ شیاطین به آسمان نُه آیه در قرآن وجود دارد از جمله:
إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ(صافات:6-10)
ما آسمان پائين (دنیا)را با ستارگان تزيين كرديم و آن را از هر شيطان خبيثى حفظ نموديم.
آنها نمىتوانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هر گاه چنين بخواهند) از هر سو هدف تيرها
قرار مىگيرند! آنها به شدت به عقب رانده مىشوند، و براى آنان عذاب دائم است . مگر آنها كه در لحظهاى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه” شهاب ثاقب” آنها را تعقيب مىكند.
دراین آيات وسوره حجر آیه18 و سوره جن آیه 8 و9 وسوره ملک آیه 5 به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شياطين اشاره دارد.
” لايسمعون” (كه به معنى لايستمعون است) مفهومش اين است كه شیاطین مىخواهند اخبار” ملاء أعلى” را بشنوند اما به آنها اجازه داده نمىشود و این یکی از راههای مقابله با نفوذ دشمنان به شمار میآيد.
” ملأ اعلى” به معنى فرشتگان عالم بالا است، زيرا” ملأ ” در اصل به جماعت و گروهى گفته مىشود كه بر نظر واحدى اتفاق دارند و چشم ديگران را با اين هماهنگى و وحدت پر مىكنند، و اشراف و اعيان و اطرافيان مراكز قدرت را نيز” ملأ ” مىگويند زيرا كه وضع ظاهرى آنها چشم پركن است، ولى هنگامى كه توصيف به” اعلى” مىشود اشاره به ملائكه كرام و فرشتگان والا مقام حق است.
“يقذفون” از ماده” قذف” به معنى پرتاب كردن و تير انداختن به مكان دور است، و منظور در اينجا طرد” شياطين” به وسيله” شهب” مىباشد و اين نشان مىدهد كه خداوند حتى به آنها اجازه نمىدهد به قلمرو ملا اعلى نزديك شوند.
و اگر گروهى از شياطين سركش و جسورقصد صعود به عرصه بلند آسمان را داشته و بخواهند برای لحظات كوتاهى به عرصه آسمان براى استراق سمع نزديك شوند ، شهاب ثاقب آنها را تعقيب كرده مىسوزاند.
به اين ترتيب دو گونه مانع در برابر نفوذ شياطين به صحنه آسمانها وجود دارد:
مانع اول قذف و طرد از هر جانب است كه ظاهرا آن نيز بوسيله” شهب” صورت مىگيرد
مانع دوم عبارت از نوع خاصى از شهاب است كه” شهاب ثاقب” نام دارد، و در انتظار آنها است كه گاه و بىگاه خود را به” ملاء اعلى” براى استراق سمع نزديك مىكنند، و مورد اصابت آن قرار مىگيرند .
توضيح
آيا بايد ظواهر الفاظ این آیات را حفظ كرد؟ يا قرائنى در كار است كه بايد آنها را بر خلاف ظاهر تفسير نمود، و از قبيل تمثيل و تشبيه و كنايه دانست؟ در ميان مفسران سه نظریه وجود دارد:
نظریه اول: بعضى ظاهر اين آيات را بر همان معانى كه در بدو امر به نظر مىرسد حفظ كردهاند و گفتهاند: در
آسمانهاى نزديك و دوردست گروههايى از فرشتگان ساكنند و اخبار حوادث اين جهان پيش از آنكه در زمين صورت گيرد در آنجا منعكس است .
گروهى از شياطين مىخواهند به آسمانها صعود كنند و با استراق سمع چيزى از آن اخبار را بدانند، و به كاهنان يعنى عوامل مربوط خود در ميان انسانها منتقل سازند، اينجا است كه شهابها كه همانند ستارههاى متحرك و كشيدهاى هستند به سوى آنها پرتاب مىشود، و آنها را به عقب مىراند، يا نابود مىكند.
این نظریه معتقد به حفظ كامل معنى ظاهرى آيات است و می گوید:
” سماء” اشاره به همين آسمان است، و” شهاب” اشاره به همين شهاب (همين سنگريزههاى سرگردانى كه در اين فضاى بيكران در گردشند و گاه گاه كه در حوزه جاذبه زمين قرار مىگيرند و به سوى زمين كشيده مىشوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا، داغ و سوزان و شعلهور و خاكستر مىگردند).
و” شيطان” همان موجودات خبيثه متمردند كه مىخواهند به آسمانها بروند و گوشهاى از اخبار اين عالم ما كه در آسمانها منعكس است، از طريق استراق سمع (گوش دادن مخفيانه) در يابند، و به دوستان خود در زمين برسانند، ولى شهابها همچون تير به سوى آنها پرتاب مىشوند و آنها را از رسيدن به اين هدف باز مىدارند.
اين تفسير را مرحوم طبرسى در” مجمع البيان” و آلوسى در” روح المعانى” و سيد قطب در” فى ظلال” و بعضى ديگر ذیل آیات یادشده انتخاب كردهاند .
نظریه دوم: عقيده دارند: آيات فوق شبيه آياتى است كه از” لوح” و” قلم” و” عرش” و” كرسى” سخن مىگويد، و از قبيل تمثيل و كنايه است.
آنها معتقدند اين آيات از قبيل تشبيه” معقول” به” محسوس” است، و مصداق آيه 43 سوره عنكبوت مىباشد كه مىفرمايد وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ:” اينها مثلهايى است كه براى مردم مىزنيم و جز عالمان آن را درك نمىكنند”! آنها سپس افزودهاند: منظور از آسمانهايى كه فرشتگان ساكن آن هستند عوالم ملكوت است كه افقش برتر از اين عالم حسى است، و منظور از نزديك شدن شياطين به آسمان و” استراق سمع” و طرد شدن آنها به وسيله” شهب” اين است كه اين شياطين هر گاه بخواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده با خبر گردند، به وسيله نور ملكوت كه طاقت تحمل آن را ندارند طرد مىشوند، و به واسطه حق، اباطيل آنها نفى مىگردد. این نظریه از علامه طباطبایی(ره) در المیزان و طنطاوی در تفسیر الجواهر است.
علامه طباطبایی(ره) می نویسد: آنچه به عنوان يك احتمال مىتوان در اينجا گفت اين است که اين گونه بيانات در كلام الهى از قبيل امثالى است كه براى روشن شدن حقايق غير حسى در لباس حسى ذكر مىشود، همانگونه كه خداوند درسوره عنكبوت آیه۴۳مىفرمايد: “اينها مثلهايى است كه براى مردم مىزنيم و جز عالمان آنها را درك نمىكنند” و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است، مانند عرش، كرسى، لوح، كتاب. بنا بر اين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتى و ما وراء طبيعى است، كه از اين جهان محسوس، برتر و بالاتر است، و منظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مىخواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مىرانند[3] .
نظریه سوم: اين احتمال نيز وجود دارد كه” سماء” در اينجا كنايه از آسمان ايمان و معنويت باشد. كه همواره شياطين تلاش مىكنند به اين محدوده راه بيابند، و از طريق وسوسه در دل مؤمنان راستين نفوذ كنند، اما پيامبران الهى و امامان معصوم(ع) و پيروان خط فكرى و عملى آنها با شهاب ثاقب علم و تقوى بر آنها هجوم مىبرند و آنها را از نزديكشدن به اين آسمان منع مىكنند .
با این توضیح که كلمه” سماء” (آسمان) در بسيارى از آيات قرآن به معنى همين آسمان مادى است در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قطعا به معنى آسمان معنوى و مقام بالا است .
مثلا در سوره اعراف آيه۴۰ مىخوانيم إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ:” آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمىشود.
ممكن است منظور از آسمان در اينجا كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد. همانگونه كه در سوره فاطر آيه 10 آمده است: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ:” سخنان پاكيزه به سوى او بالا مىروند و عمل صالح را ترفيع مىدهد”.
روشن است كه اعمال صالح و سخنان پاكيزه چيزى نيستند كه به سوى اين آسمان بالا روند بلكه به سوى مقام قرب خدا پيش مىروند و عظمت و رفعت معنوى مىيابند.
همچنان که در روایتی آمده است: ” كَذَلِكَ الْكَافِرُونَ لَا تَصْعَدُ أَعْمَالُهُمْ إِلَى السَّمَاءِ “.
روشن است كه آسمان در اين گونه احاديث، اشاره به اين آسمان حسى نيست و از اينجا نتيجه مىگيريم كه آسمان هم در مفهوم مادى آن استعمال ميشود و هم در مفهوم معنوى آن نجوم (ستارگان) نيز يك مفهوم مادى دارد كه همين ستارگانى هستند كه در آسمان ديده مىشوند،و يك مفهوم معنوى كه اشاره به دانشمندان و شخصيتهايى است كه روشنى بخش جوامع انسانى هستند، و همان گونه كه مردم راه خود را در شبهاى تاريك در بيابانها و بر صفحه اقيانوسها به وسيله ستارگان پيدا مىكنند، تودههاى جمعيت در اجتماعات انسانى نيز راه زندگى و سعادت و حيات را به كمك اين دانشمندان و رهبران آگاه و با ايمان مىيابند .
حديث معروفى كه از پيامبر(ص) نقل شده گویای این مطلب بوده و اشاره به همين معنى مىكند… ِ فَإِنَّمَا مَثَلُ أَصْحَابِي فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ بِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِي[4] ياران من همچون ستارگانند كه به هر كدام اقتدا شود مايه هدايت است” .
از مجموعه آنچه گفتيم چنين مىتوان حدس زد كه “سماء” در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مىكند و كنايه از آسمان حق و ايمان و معنويت است و همواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند و از طريق انواع وسوسهها در دل مؤمنان راستين و حاميان حق نفوذ كنند، اما مردان الهى و رهبران راه حق از پيامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم و تقوايشان بر آنها هجوم مىبرند و آنان را از نزديك شدن به اين آسمان مىرانند .
به هر صورت آیات یادشده و هر سه نظریه اشاره به تلاش نفوذ شیطان به آسمان دارد، چه آسمان دنیا و چه فضای معنوی فرشتگان و چه آسمان دل مؤمنان، بدین ترتیب شیطانها برای دریافت اخبار و اطلاعات و یا وسوسه و فریب انسان ها از شیوه نفوذ بهره میبرند، هرچند که در برخی موارد تیرشان به سنگ میخورد.[5]
۳. یاس نفوذ شیطان در بندگان بااخلاص
إنَّ اَلّذینَ إتَّقَوا إذَا مَسَّهُم طَائِفٌ مِن الشَیطَانِ تَذَکَّروا فَإذَا هُم مُبصِرُون(اعراف: ۲۰۱ )
مقام معظم رهبری با توجه به آیه شریفه میفرماید: طبیعت شیطان این است که هرگز از وسوسه و نفوذ و خرابکاری به طور کامل مأیوس نمیشود. شما میبینید حتی عبادالله المخلصین(صافات:۴۰) و حتی انبیای عظام الهی هم در معرض نفوذ و دخالت آراء و وسوسه های شیطانی قرار می گیرند، منتها شیطان به آنها نمی رسد، ولی به هر حال اقدام خودش را می کند… منتها مخلصین به شیطان تو دهنی می زنند!، شیطان بزرگ، شیطان استکبار و شیطان سیاست هم عیناً همین گونه است، تودهنی را می خورد اما به کلی مأیوس نمی شود[6].
دوم: نفوذ جریان ها و احزاب در انقلاب بزرگ پیامبر اعظم(ص)
نفوذ جریانی، خطرناکترین نوع نفوذ است که آسیب های جبران ناپذیری از خود به جای گذاشته است.
انقلاب پیامبر ازسه رکن مهم برخورداربود:
یک.رهبری انقلاب،( پیامبراعظم ص)
دو.ایده ئولوژی انقلاب (اسلام ناب)
سه.اصحاب ومردم انقلابی.(امیرمومنان علی( ع) و…)
البته هرانقلابی ازاین سه رکن برخوداراست.
دشمنان در مبارزه با انقلاب اسلامی جهت براندازی یا تحریف واستحاله انقلای،هر سه رکن بویژه رهبری انقلاب را هدف میگیرند. جریانهای ضد انقلاب و معاندی که میکوشند با شیوههای جنگ سخت و جنگ نرم به ویژه به شیوه نفوذ، جلوی پیروزی و رشد و بالندگی انقلاب را بگیرند و یا انقلاب را به سود خود مصادره و یا استحاله نمایند.
پیامبراعظم(ص) با بعثت خود، نه تنها در جزیره العرب بلکه در جهان، انقلابی بزرگ و تحول آفرین پدید آورد. انقلابی که بساط جاهلیت اولی، از شرک و بت پرستی گرفته تا جهل و نادانی، خرافه پرستی، آداب و سنن ضد ارزشی و نژاد پرستی و… را از بن برکند و توحید و خداپرستی و اخلاق و ارزشهای انسانی را که هماهنگ با فطرت آدمی است، در جامعه رواج دهد و انسانها را از حضیض حیوانیت به فرشته خویی برساند.
شعار آن حضرت این دو جمله بود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. و فرمود: عَلَيْكُمْ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّ رَبِّي بَعَثَنِي بِهَا [7].
عبارت بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق، مبعوث شدم تا کرامتهای اخلاقی را به کمال برسانم، از منابع اهل سنت از ابوهریره نقل شده است[8] .
طبیعی است که چنین انقلاب و تفکری در مزاج شیاطین و مستکبران جاهلی خوش نمیآید. از این رو با تمام امکانات و قدرت به مصاف پیامبر(ص) شتافتند. سه جریان منافقان و مشرکان و یهودیان که قرآن از آنها نام می برد، بیشترین تلاش خود را به کار گرفتند تا نور اسلام محمدی(ص) را خاموش سازند. يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (صف:8) آنها مىخواهند نور خدا را با دهان (وجنگ نرم) خود خاموش سازند، ولى خدا نور خود را كامل مىكند هر چند كافران خوش نداشته باشند!
یک. نفوذ جریان مشرکان
مشرکان قریش که پایگاهشان در مکه بود، از آغاز رسالت پیامبر(ص) تا فتح مکه در سال هشم هجری- قریب به بیست ویک سال – با پیامبر اعظم(ص) و اسلام در ستیز بودند. آنان به مدت سیزده سال دوران مکّی، به جنگ نرم و انواع تبلیغات زهرآگین، شکنجه و آزار مسلمانان، اتهام و اهانت و تحقیر و تکذیب پیامبر(ص) و قرآن ستیزی به ویژه به شیوه نفوذ دست زده و در نهایت نقشه قتل پیامبر(ص) را کشیدند که به هجرت رسول خدا(ص) و مسلمانان از زادگاه خویش انجامید. قرآن از آن توطئه چنین یاد میکند: وَ إِذْيَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِين(انفال:۳۰)، [به خاطر بیاور] هنگامی را که کافران نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا از [مکه] بیرون کنند؛ آنها نقشه کشیدند و خداوند هم تدبیر میکرد و خدا بهترین چاره جویان و تدبیر کنندگان است.
خداوند مشرکان را بسان یهود بدترین و سر سخت ترین دشمنان اسلام معرفی میکند: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا (مائده:82).
هدف مشرکان این بود که در دهۀ اول بعثت پیامبر(ص) جلوی شکلگیری اسلام را بگیرند و در دهۀ دوم ظهور اسلام و حکومت اسلامی را سرنگون سازند و کفر و بت پرستی و فرهنگ جاهلیت را حیاتی دوباره بخشند. همچنان که درسوره ممتحنه آیه2 با تصریح به جنگ سخت و نرم میفرماید:
إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُون .
اگر آنان (دشمنان) بر شما مسلط شوند، همچنان دشمن شما خواهند بود و دست(جنگ سخت) و زبان (جنگ نرم) خود را به بدی کردن نسبت به شما میگشایند و دوست دارند شما به کفر بازگردید.
در آیه شریفه، “دست” یعنی جنگ سخت و “زبان” یعنی جنگ نرم مراد است.
مشرکان قریش با خوی استکباری و جاهلی و با احساس پیدایش قدرت بی رقیب در مکّه و حجاز، جنگ های خونینی علیه پیامبر(ص) و مسلمانان راه انداختند و بارها به قلمرو حکومت اسلامی(مدینه منوره) تجاوز کردند و سایر دشمنان اسلام را متفق خویش ساخته و تحت حمایت اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی خود درآوردند. جنگ بدر، جنگ احد، جنگ احزاب و دهها جنگ دیگرثمره این دشمنیها و لشکرکشیها بود. ولی مشرکان با جنگ سخت و خون ریزی راه به جایی نبردند و به اهداف خود دست نیافتند و سرانجام شکست خوردند و در فتح مکّه(سال هشتم ﻫ) تسلیم پیامبر(ص) شدند. لیکن امید آنان در جنگ نرم بود تا شاید بتوانند به واسطه جنگ نرم به اهداف استکباری خویش دست یابند. هرچند که در جنگ نرم نتوانستند در تغییر محاسباتی و تصمیم سازی پیامبراعظم(ص) نفوذ کنند و برتصمیم واراده آن حضرت تاثیر بگذارند.
مشرکان، این مستکبران جاهلی، با ابزارها و شیوههای گوناگون جنگ نرم، به مصاف پیامبر اعظم(ص) و اسلام شتافتند، مانند تبلیغات زهرآگین، اتهام زدن به پیامبر(ص)، تکذیب و ساحر خواندن وی، قرآن ستیزی و در کنار این شیوهها از شیوه نفوذ به عنوان یک راهبرد، غفلت نمی ورزیدند. در قرآن آیاتی وجود دارد که مشرکان بارها پیشنهاد مذاکره و طرح سازش جهت نفوذ داده بودند، از جمله سوره زمر آیه۶۴، اسرا آیه ۷۳، نساء آيه۱۱۳ و سوره کافرون بر مسأله نفوذ دلالت دارد.
بر این اساس تلاش میکردند خود را به پیامبر(ص) نزدیک کرده و افکار و تصمیم و اراده و محاسبات آن حضرت را تغییر دهند، ولی که موفق نشدند. قرآن در آیاتی به این مسأله اشاره دارد:
1. قُلْ أفَغَيْرَاللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ(زمر: 64) آيا به من دستور مىدهيد كه غير خدا را عبادت كنم اى جاهلان؟!
درشان نزول آیه ابن عباس ميگويد: مشركان قريش به پيامبر اسلام پيشنهاد كردند: بقدرى مال و ثروت به آن حضرت بدهند كه غنىترين و ثروتمندترين مردم مكه باشد. و هر كدام از زنان مكه را كه آن بزرگوار بخواهد برايش تزويج نمايند، و به آن حضرت گفتند: از ناسزا گفتن به خدايان ما دست بردار، و آنها را به زشتى ياد مكن! پيامبر خدا فرمود: تا بنگرم از طرف پروردگارم چه دستورى بمن داده خواهد شد. بعد از اين جريان بود كه آيه مورد بحث نازل شد .
مشركان قريش كه غرق درياى جهل و خرافه بودند با این پيشنهاد جاهلانه می خواستند دراهداف وتصمیم پیامبر(ص) نفوذ کنند و او را تسلیم خواسته های خویش نمایند.
2.وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (اسراء:73-75)
نزديك بود آنها (با وسوسههاى خود) تو را از آنچه وحى كردهايم بفريبند، تا غير آن رابه ما نسبت دهى، و در آن صورت تو را دوست خود انتخاب كنند! و اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود كمى به آنها تمايل كنى!و اگر چنين مىكردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در حيات دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مىچشانيديم، سپس در برابر ما ياورى نمىيافتى!.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان پنج قول در شان نزول آیه گفته که دوقول آن مناسب با مکی بودن آیه شریفه است:
1- قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمىدهيم دست به حجر الاسود بگذارى مگر آن که با ديده احترام به خدايان ما بنگرى. پيامبر در دل گفت: خدا كه مىداند من از اين بتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بيفكنم تا بگذارند استلام حجر الاسود كنم، آيات فوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد.
2- قريش به پیامبر پيشنهاد كردند: دست از ناسزاگويى به خدايان ما و سبك شمردن عقل هايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنهـا به مشـام مىرسـد از گرد خود دور كن، تا در مجلس تو حضور يابيم و به
سخنانت گوش فرا دهيم.
پيامبر(ص) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خواسته آنان را (هر چند موقت) بپذيرد كه آيات فوق
نازل شد و پيامبر را از نقشه مشرکان آگاه نمود و او را بر حذر داشت .[9]
دونکته در این آیات قابل توجه وتامل است: اول تلاش نفوذ مشرکان برافکار و آرای پیامبرخدا(ص) است. آیه شریفه مىگويد:” نزديك بود وسوسههاى آنها در دل تو اثر بگذارد و از آنچه ما بر تو وحى فرستادهايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى، آن گاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند” ، دوم هشدار ی است که خداوند به پيامبر اكرم(ص) مىدهد به اینكه از وسوسههاى اين گروه واین جریان بر حذر باش ، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهی، و مبادا تحت نفوذ آنان قرارگیری که اگر به آنان میل می کردی وتحت نفوذ آنان قرار مىگرفتى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ به تو مىچشانيديم، سپس در برابر ما يار و ياورى نمىيافتى . [10]
۳- وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (ص: ۴- ۶)
آنها تعجب كردند كه چرا پيامبر انذاركنندهاى از ميان آنها برخاسته، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگويى است! آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده؟ اين راستى چيز عجيبى است؟! سركردگان آنها بيرون آمدند و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مىخواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند! ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيدهايم، اين فقط يك دروغ است.
علامه طباطبائی(ره) می نویسد: اشراف قريش نزد رسول خدا(ص) جمع شدند و در باره حل مشكلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك آلهه پيش آورده بود با آن جناب گفتگو كردند، تا به نوعى آن جناب را متمايل نمايند، و آن جناب حاضر نشدهاند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند، در نتيجه اشراف به راه افتاده و به يكديگر و يا به پيروان خود گفتهاند: برويد و در پايدارى و حمايت از خدايان خود پايمردى و شكيبايى به خرج دهيد. اين مطلبى را كه ما از لحن آيه استفاده كرديم مورد تاييد رواياتى است كه: در شان نزول آيه وارد شده است[11] .
شان نزول:
هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد، سران قريش مانند ابوجهل بن هشام و… نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اى ابوطالب! فرزند برادرت ما را سبك مغز مىخواند، و به خدايان ما ناسزا مىگويد، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است، اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ما آن قدر مال براى او جمعآورى مىكنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم.
ابو طالب اين پيام را به رسول اللَّه(ص) عرض كرد: پيامبر(ص) فرمود:
” اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمايل ندارم، ولى (به جاى اين همه وعدهها) يك جمله، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بر عرب حكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!”.
ابو طالب اين پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است؟).
پيامبر(ص) به آنها فرمود:” گواهى دهيد كه معبودى جز اللَّه نيست و من رسول خدا هستم”.
آنها (از اين سخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما ۳۶۰ خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟ چه چيز عجيبى؟! آنهم خدايى كه هرگز ديده نمىشود .[12]
امام باقر(ع) فرمود: مشركين انگشتها را به گوش خود گرفته، برخاستند و بيرون شدند، در حالى كه مىگفتند: ما اين پيشنهاد را حتى در آخرين ملت هم نشنيديم، اين نيست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آيه” ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ… إِلَّا اخْتِلاقٌ” را در اين باره نازل فرمود[13] .
همين معنى در تفسير مجمع البيان با تفاوت مختصرى نقل شده و در آخر آن آمده است: پيامبر(ص) در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود فرمود: « اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جامعه نفوذ دهم، و يا در راه آن كشته شوم»، هنگامى كه ابو طالب اين سخن را شنيد گفت: «به دنبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت»[14] .
۴- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ (نساء:۱۱۳). واگر فضل و رحمت خداوند بر تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند كه تو را از مسير حقّ گمراه كنند. در آیهای خداوند به پیامبرش درباره جریان نفوذ مشرکان هشدار میدهد و او را از تصمیم دشمنان آگاه میسازد.
در شأن نزول آیه آمده: گروهی از طایفه بنی ثقیف به دیدار پیامبر آمدند و گفتند: با دو شرط حاضریم با تو بیعت کنیم(و مسلمان شویم)، یکی آن که با دست خود بت هایمان را نشکنیم و دیگر آن که تا یک سال دیگر بت « عزّا» را بپرستیم[15] . آنان با این پیشنهاد میخواستد طبق میل خود بر اراده پیامبر(ص) نفوذ کرده و آن را به سود خود تغییر دهند و آن حضرا را با خود همسو نمایند.
علّامه طباطبائی(ره) به نوع دیگر نفوذ اشاره کرده مینویسد: سیاق آیات دلالت دارد بر این که مراد از کلمة همّت در آیه شریفه، این است که تصمیم میگرفتند آن جناب را راضی کنند به این که از همان افرادی که در ابتدای آیات به عنوان خائنین نامبرده شدند دفاع کند . [16]
۵- قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ. لاأعْبُدُ ماتَعْبُدُونَ ( کافرون:۱و۲ ) من نمىپرستم آنچه را كه شما مىپرستيد.
در اين سوره به رسول خدا(ص) دستور مىدهد به اينكه برائت خود از كيش وثنيت آنان را علناً اظهار داشته، خبر دهد كه آنها نيز پذيراى دين وى نيستند، پس نه دين او مورد استفاده ايشان قرار مىگيرد، و نه دين آنان، آن جناب را مجذوب خود مىكند، بنا بر اين نه كفار مىپرستند آنچه را كه آن جناب مىپرستد، و نه تا ابد آن جناب مىپرستد آنچه را كه ايشان مىپرستند، پس كفار بايد براى ابد از سازشكارى و مداهنه آن جناب مايوس باشند[17] .
در روایات آمده که این سوره درموردگروهی ازسران مشرکان قریش نازل شده است.وليد بن مغيره و عاص بن وائل و اسود بن مطلب و امية بن خلف و…رسول خدا (ص) را ديدند و گفتند: اى محمد بيا خدايانمان را روى هم بريزيم، ما خداى تو را بپرستيم و تو خدايان ما را. در نتيجه غائله و كدورت بين ما بر طرف شود، همه در پرستش معبودها مشترك باشيم، و بالأخره يا معبود ما حق است و يا معبود تو، اگر معبود ما حق و صحيحتر بود سر تو بى كلاه نمانده، و از عبادت آنها حظى بردهاى، و اگر معبود تو حق و صحيحتر از معبود ما باشد سر ما بى كلاه نمانده، از پرستش او بهرهمند شدهايم. پیامبر(ص) فرمود: به خداپناه میبرم که من چیزی را همتای او قرار دهم. گفتند: لا اقل برخی از خدایان ما را لمس کن و از آنها تبرک بجوی، ما خدای تو را تصدیق می کنیم و خدای تو را میپرستیم.
پیامبر(ص) فرمود: من منتظر فرمان پروردگارم هستم. خداى تعالى سوره کافرون را نازل كرد[18] .
اینها نمونههایی از اهتمام مشرکان به راهکار نفوذ در اراده و تصمیم پیامبرخدا(ص) یود که میکوشیدند آن حضرت را از اهدافش باز دارند و یا او را تسلیم اراده خود نمایند که موفق نشدند.
دو. نفوذ جریان یهودیان:
يهوديان با كوچ از سرزمين شام و فلسطين به سرزمين پهناور حجاز، بخشى از آن را به خوداختصاص دادند،سه طائفه بنی قینقاع،بنی النضیر و بنی قریظه در مدینه و عده ای در خیبر(۹۵کیلومتری مدینه) ساکن بودند. یهودیان به لحاظ آن كه اهل كتاب بودند و افراد باسواد ميانشان كم نبود، بر اعراببرترى فرهنگى يافته بودند. از نظر اقتصادى نيز وضعشان بهتر از اعراب بود .[19]
گرچه يهوديان ساكن مدينه، نقش به سزايى در شناساندن پيامبر به اعراب مدينه داشتند – زيرا مىپنداشتند كه آن پيامبر از ميان بنىاسرائيل و يهود خواهد بود و به وسيله او بر اعرابپيروز خواهند شد – اما هنگامى كه فهمیدند رسول خدا(ص) از نسل اسماعیل است، به خاطرنژادپرستى و به بهانههاى واهى از پذيرش اسلام سر باز زدند و بناى مخالفت باپیامبر(ص) را گذاشتند . زيرااسلام را با منافع دنيوى و اهداف سلطه طلبانه خود در تضاد مىديدند.
يهوديان نه تنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه به دشمنانى كينهتوز تبديل شدند كه از هيچ توطئه وخيانت و جنايتى عليه پيامبر و مسلمانان دريغ نمىورزيدند.
با اين كه رسول خدا(ص) با امضاى قراردادى، آنان را در عقايدشان آزاد گذاشته و زمينهبهرهمندى از حقوق و زندگى مسالمتآميز را در كنار مسلمانان درمدینه برايشان فراهم ساخته بود و بهمسلمانان نيز سفارش كرده بود كه در پيمان خود با يهوديان وفادار بمانند،[20] ولى آنان پيمان راشكستند و براى از ميان بردن پيامبرخدا(ص) و دين اسلام نقشهها
كشيدند. يهوديان با خوىنژادپرستى و دنيادوستى، براى خود ارزشى بالاتر از ديگران قائل بودند.
قرآن کریم از میان دشمنان اسلام،دو گروه را بدترین و سختترین دشمن معرفی می کند، طائفه یهودیان وطائفه مشرکان.(مائده: ۸۲).
یهوديان از روى حسادت و كينه توزى درونى نمىتوانستند رشد و بالندگى اسلام را ببينند. از اين رو، دشمنى و
خيانتهاى خود را آشكارا عليه اسلام آغاز كردند. مهمترين توطئهها وكارشكنىهاى ايشان به شیوه نفوذ عبارت بود از:
۱. جاسوسى: يهوديان مقيم مدينه، اخبار مسلمانان را براى همپيمانان خود در خارج مدينهمىفرستادند. وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوك(مائده : ۴۱).
برخی از یهودیان سخن تو را می شنوند تا راهی برای تکذیب آن بیابند و برای کسانی که نزد تو نیامده اند جاسوسی و خبرچینی میکنند.
طریحی در مجمع البحرین مینویسد: سماعون لقومٍ … أی هم عیون لِاُولئکَ الغیب .یعنی آنان جاسوس وعیون کسانی اند که غایبند .[21]
۲ . القاى شك و ترديد درعقاید وآرمان مسلمانان: قرآن درسوره آل عمران، آيه۷۲ از این هدف یهودیان درجمع مسلمانان، چنین پرده بر میدارد: جمعی از اهل کتاب(یهود) گفتند:[در جمع مسلمانان نفوذ کنید و در ظاهر] به آنچه بر مؤمنان نازل شده، صبح ایمان بیاورید و در پایان روز کافر شوید[و از ایمان خود باز گردید] شاید آنها از دین خود بازگردند-. به گفته مفسران برنامه این بود که دوازده نفر صبحگاهان حضور پیامبر رفته، اظهار ایمان کنند و مسلمان شوند و در پایان روز از اسلام برگردند و چون از آنها سؤال شود چرا چنین کردید، بگویند: ” ما صفات محمّد را از نزدیک دیدیم، ولی با آنچه در تورات و انجیل آمده مطابقت ندارد” [22].
۳. اغواگری و اختلافانگيزى و احياى كينههاى فراموششده دوران جاهليت ميان مسلمانان جهت انحراف آنان از اسلام.
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا
الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ (آلعمران: ۹۹ تا ۱۰۲).
ترجمه: بگو اى اهل كتاب! چرا افرادى را كه ايمان آوردهاند از راه خدا باز ميداريد و ميخواهيد اين راه را كج سازيد در حالى كه شما (به درستى اين راه) گواه هستيد و خداوند از آنچه انجام ميدهيد غافل نيست. اى كسانى كه ايمان آوردهايد اگر از جمعى از اهل كتاب (كه كارشان نفاقافكنى و شعلهور ساختن آتش كينه و عداوت در ميان شماست) اطاعت كنيد شما را پس از ايمان به كفر بازمىگردانند.
شان نزول:
از مجموع آنچه در كتب شيعه و اهل تسنن در باره شان نزول اين آيات نقل شده چنين استفاده مىشود: يكى از يهوديان به نام” شاس بن قيس” كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود روزى از كنار مجمع مسلمانان مىگذشت،ديد جمعى از طايفه” اوس” و” خزرج” كه سالها با هم جنگهاى خونينى داشتند، در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته، مجلس انسى بوجود آوردهاند، و آتش اختلافات شديدى كه در جاهليت در ميان آنها شعلهور بود به كلى خاموش شده است،
او از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت: اگر اينها تحت رهبرى محمد(ص) از همين راه پيش روند موجوديت يهود به كلى در خطر است. در اين حال نقشهاى بنظر او رسيد. يكى از جوانان يهودى را دستور داد كه به جمع آنها بپيوندد، و حوادث خونين” بغاث” (محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد) به ياد آنها بياورد، و آن حوادث را پيش چشم آنها مجسم سازد.
اتفاقاً اين نقشه كه با مهارت به وسيله آن جوان يهودى پياده شد، مؤثر واقع گرديد و جمعى از مسلمانان از شنيدن اين جريان به گفتگو پرداختند، و بعضى از افراد طايفه” اوس” و” خزرج” يكديگر را به تجديد آن صحنهها تهديد كردند، چيزى نمانده بود كه آتش خاموش شده ديرين بار ديگر شعلهور گردد.
خبر به پيامبر(ص) رسيد، فوراً با جمعى از مهاجرين به سراغ آنها آمد، و با اندرزهاى مؤثر و سخنان تكان دهنده خود آنها را بيدار ساخت.
جمعيت چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند از تصميم خود برگشتند، و سلاحها را بر زمين گذاشته، دست در گردن هم افكنده، بشدت گريه كردند، و دانستند اين از نقشههاى دشمنان اسلام بوده است، و صلح و صفا و آشتى بار ديگر كينههايى را كه ميخواست زنده شود شستشو داد.[23]
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و از شیوه اغواگری و تردید آفرینی و اختلاف افکنی یهودیان پرده برگرفت .
۴- تحریف حقایق:
قرآن به یکی دیگر از شیوههایی که یهودیان در نفوذ به جامعه مسلمانان به کار میگرفتند اشاره دارد و آن تحريف حقايق و در هم آمیختن حق وباطل و مشتبه ساختن آن برمردم بود: لِمَ تَلبِسونَ الحَقَّ بِالباطِلِ وَ تَکتُمونَ الحَقَّ وَ اَنتُم تَعلَمون؛( آل عمران:۷۱)
ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل (میپوشانید و) مشتبه میکنید (تا دیگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقیقت را پوشیده میدارید در حالی که میدانید؟!
«لبس» یعنی اشتباه، «تَلبِسونَ» [یعنی] مشتبه میکنید حق را با باطل، وَ تکتُمونَ الحَقَّ، حق را کتمان میکنید.
همچنین در آیه ۷۸ آل عمران و نساء آیه ۴۶ به این شیوه تحریف حقایق نیز اشاره شده است.
در سوره نساء میفرماید:
مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّين(نساء: ۴۶) بعضى از يهوديان، سخنان را از جايگاهش تحريف مىكنند (و بجاى آنكه بگويند: شنيديم و اطاعت كرديم) مىگويند: شنيديم و نافرمانى كرديم (و بىادبانه به پيامبر اسلام مىگويند:) بشنو كه هرگز نشنوى و ما را تحميق كن، (اين گونه مىگويند) تا با زبان خود حقايق را بگردانند و در دين شما طعنه زنند.
تحريف مورد اشاره قرآن ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى، اما جملههاى بعد مىرساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است، زيرا به دنبال اين جمله مىفرمايد:
وَيَقُولُونَ سَمِعْنا وَعَصَيْنا:”ما شنيديم ومخالفت كرديم!” يعنى بجاى اينكه بگويند سمعنا و اطعنا:” شنيديم و فرمانبرداريم” مىگويند شنيديم و مخالفيم، و اين درست به سخن كسانى مىماند كه گاهى از روى مسخره و استهزاء مىگويند “:از شما گفتن و از ما گوش نكردن” جملههاى ديگر آيه نيز شاهد اين گفتار است ،
و بعد اشاره به قسمت ديگر از سخنان عداوتآميز و آميخته با جسارت و بى ادبى یهودیان كرده، که مىگويند: وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ:” بشنو كه هرگز نشنوى” و به اين ترتيب آنها براى نگهدارى يك عده از همه جا بىخبر، علاوه بر تحريف حقايق و خيانت در ابلاغ كتب آسمانى كه سرمايه اصلى نجات ملت آنها از چنگال ستمگرانى همچون فرعون تشكيل بود، به حربه ناجوانمردانه استهزاء و سخريه كه حربه افراد خودخواه و مغرور و لجوج است متوسل مىشدند، و گاهى علاوه بر همه اينها از جملههايى كه مسلمانان پاكدل در برابر پيامبر(ص) مىگفتند سوء استفاده كرده و آن جملهها را با معانى ديگرى به عنوان تكميل سخريههاى خود، به كار مىبردند، مانند: جمله “راعنا” كه به معنى” ما را مراعات كن و به ما مهلت بده” بود و مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر(ص) براى اينكه خوبتر و بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر(ص) اين جمله را مى گفتند، ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل آن حضرت، تكرار مىكردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه” بشنو كه هرگز نشنوى” بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى” ما را تحميق كن”! اراده مىكردند، اشاره به اينكه كار پيامبر اسلام(ص) – العياذ باللَّه- تحميق و اغفال كردن مردم بوده است.
تمام اينها به منظور آن بود كه با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آئين حق طعن زنند ومسلمانان را از گرایش به حق باز دارند .[24]
یهودیان که کینه اسلام را در سینه داشتند و در عصر رسول خدا(ص) در مقابله با آن حضرت در تمامی جبهه های جنگ سخت و نرم شکست خورده بودند، پس از رحلت آن حضرت به تاکتیکی جدید روی آوردند، آنان به ظاهر مسلمان شده و بدین وسیله به درون جبهه مسلمانان نفوذ کردند. کعب الأحبار خاخام یهودی که اطلاعات بسیاری از عهد عتیق و جدید داشت در اوائل حکومت عمربن خطاب به مدینه آمد و به ظاهر مسلمان شد و داستان های جعلی و دروغ به عنوان اسرائیلیات را رواج داد که به عنوان روایات صحیح مبنای فتوای فقهای اهل سنت قرار گرفت. او و هم فکرانش مانند وهب بن منبه و… توانستند با نفوذ در میان مسلمانان باجعل روایات دروغین از زبان پیامبر(ص)، مسلمانان را به بیراهه بکشانند و موفق هم شدند[25] .
سه. نفوذ منافقان:
جریانى كه پيامبر(ص) از آغاز حكومت اسلامى درمدینه با آن درگير بود و بيش از هرجریانی آن حضرت وانقلابیون را به خود مشغول ساخته، جریان منافقان بود. كارشكنى، شايعه پراكنى،جاسوسى، خرابكارى، سرپيچى از فرمان پيامبر(ص)، تخلف از جنگ، همكارى با دشمنان اسلام ونقشه شهادت رسول خدا(ص) ، اختلاف افکنی و شبهه افکنی، از اعمال بارز اين افراد دوچهره به شمار می آمد.
معنی نفاق
منافق از ماده” نفق” به معنى نفوذ و پيشروى است، و” نفق” به معنى كانالها و نقبهايى است كه زير زمين مىزنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند.
برخی از حيوانات مانند موش صحرايى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مىدهند: يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مىشوند، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند از آن مىگريزند، اين سوراخ پنهانى را ” نافقاء” گويند. و به اين ترتيب” منافق” كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده، تا با مخفىكارى و پنهانكارى در جامعه نفوذ كند، و به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد .
منافقان، از منظر قرآن کارنامه ای سیاه دارند.آنان بانفوذ درحلقه تازه مسلمانان ، انحراف اسلام و استحاله انقلاب پیامبر(ص) و براندازی حاکمیت دینی و… را جستجو می کردند.
بالغ بر سیصد آيه در قرآن به افشاگرى ماهيت و عملكرد منافقان پرداخته است، که بيشترينِ آيات را درسوره های بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید، حشر و منافقون، به خود اختصاص داده است.
درسوره توبه با اشاره به مسئله نفوذ منافقان می فرماید:
لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (توبه:۴۷و۴۸ ).
اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مىشدند چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمىافزودند و به سرعت در بين شما به فتنهانگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق) مىپرداختند و در ميان شما افرادى جاسوس و (سست و ضعيف) هستند كه سخن بسيار از آنها را پذيرا مىباشند، و خداوند از ظالمان با خبر است.
آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنهانگيزى كردند و كارها را براى تو دگرگون ساختند (و بهم ريختند) تا زمانى كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت (و پيروز شديد) در حالى كه آنها كراهت داشتند.
سركرده منافقان عبدالله بن ابي از اشراف طايفه خزرج در مدینه از همان آغاز ورود پيامبر(ص) به مدينه ماهيت دروني خود را آشكارساخت. و بعد از اظهار اسلام همچنان تا دم مرگ بر كفر دروني خود باقی بود. وقتي استقبال گرم مردم مدينه از رسول خدا(ص) را ديد نتواست حسادت و عداوت دروني خود را پنهان كند ، رو به پيامبر(ص)گفت: “برو پيش كساني كه تو رافريب داده و به اين جا آوردهاند، ما را فريب مده” [26]
سعدبن عباده از سخنان ابن ابي عذرخواهي كرد و به پيامبرگفت: او اين سخنان را از روي حيله و عداوت ميگويد. زيرا قرار بود فرمانرواي مطلق دو طايفه اوس و خزرج گردد، و اكنون با آمدن شما رياست او از بين رفته است.[27]
ظهور منافقان در مدینه
هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد وحکومت اسلامی تشکیل داد، جریان نفاق پدید آمد. در مکه منافقی نبود. بلکه مشرکان حاکم بودند که به صراحت عداوت و دشمنی خود را بیان میکردند.
منافقین در داخل مردم بودند، به زبان ایمان آورده اما در باطن کافر بودند. سرگروه منافقین در مدینه عبدالله بن ابی بود که یکی از دشمن ترین دشمنان پیامبر(ص) به شمار میآمد.
برخی از منافقین نیز همان چهره های به ظاهر مسلمان بودند که خود را به پیامبر(ص) نزدیک می کردند و برخی نیز همان دشمنان شکست خورده بودند که با رشد و گسترش اسلام، به ظاهر مسلمان شدند و با نفوذ به صفوف مسلمانان، برنامه تخریبی خود را ادامه می دادند.
منافقان در خفا با جریان جبهه مشرکان و یهودیان مدینه ارتباط داشته و علیه اسلام توطئه می کردند.
خطر جریان نفاق از خطر هر جریانی بیشتر است. چرا که اولاً: شناخت ماهیت نفاق و منافق مشکل است، ثانیاً: دشمنان داخلی هستند و چنان در تار و پود جامعه نفوذ کرده که جدا ساختن آنها کار دشواری است، ثالثاً: روابط مختلف آنان با سایر اعضاء جامعه، کار مبارزه با آنان را دشوار می سازد.
نکته قابل توجه این که جریان نفاق، خاص عصر پیامبر(ص) نبود، هر انقلابی بعد از پیروزی با صفوف منافقان روبه رو خواهد بود و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذی در لباس دوست و خیرخواه جلوه گر خواهند شد . به همین دلیل اسلام در طول تاریخ بیشترین ضربه را از منافقان خورده است.
شیوههای نفوذ منافقان
مهمترین شیوه نفوذ منافقان در صفوف مؤمنان و جامعه انقلابی، ظاهرسازی، چرب زبانی و شیوایی بیان، دروغگویی و خودآرایی، در پوشش نام مقدس خداوند، رسول خدا(ص) و ارزش های الهی و سوگندهای شدید و غلیظ است. قرآن در سوره منافقون پرده و نقاب از چهره منافقان برمی گیرد و میفرماید: اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّة (منافقون:۲) سوگندهایشان را سپر قرار میدهند(به مانند ابلیس که برای فریب حضرت آدم و حوا از سوگند دروغ بهره گرفت).
همچنین برای جذب و فریب دیگران، چنان شیرین و جذّاب سخن میگویند که حتی ممکن است پیامبر را تحت تاثیر قرار دهند. وَإن یَقُولُوا تَسمَع لِقَولِهِم(منافقون:4) اگر سخن بگویند به سخنانشان گوش فرا میدهی!
امیرمومنان علی(ع) در نهج البلاغه خطبهاى مخصوص توصيف وشیوه های نفوذمنافقان دارد، در قسمتى از آن خطبه چنين آمده است:
” اى بندگان خدا شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مىكنم و از منافقان بر حذر مىدارم، چرا كه آنها؛
-گمراه و گمراه كنندهاند،
– خطاكار و غلط اندازند.
– هر روز به رنگ تازهاى درمىآيند، و به قيافهها و زبانهاى مختلف خودنمايى مىكنند.
– از هر وسيلهاى براى فريفتن و درهم شكستن شما بهره مىگيرند و در هر كمينگاهى به كمين شما نشستهاند.
– بد باطن و خوشظاهرند، و پيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمىدارند، و از بيراههها حركت مىكنند.
– گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما كردارشان، دردى است درمانناپذير.
– بر رفاه و آسايش مردم، حسد مىورزند، و اگر كسى گرفتار بلائى شود خوشحالند.
– همواره اميدواران را مايوس مىكنند و همه جا آيه ياس مىخوانند.
– آنها در هر راهى كشتهاى دارند! و براى نفوذ در هر دلى راهى! و براى هر مصيبتى اشك ساختگى مىريزند!
– مدح و ثنا به يكديگر، قرض مىدهند، و از يكديگر انتظار پاداش دارند.
– در تقاضاهاى خود اصرار مىورزند، و در ملامت پردهدرى مىكنند، وهرگاه حكمى كنند از حد تجاوز مىنمايند.
– در برابر هر حقى باطلى ساخته، و در مقابل هر دليلى شبههاى، براى هر زندهاى عامل مرگى، براى هر درى كليدى، و براى هر شبى چراغى تهيه ديدهاند!
– براى رسيدن به مطامع خويش و گرمى بازار خود و فروختن كالا به گرانترين قیمت،تخم ياس در دلها مىپاشند.
– باطل خود را شبيه حق جلوه مىدهند، و در توصيفها راه فريب پيش مىگيرند.
طريق وصول به خواستهى خود را آسان، و طريق خروج از دامشان را تنگ و پر پيچ و خم جلوه مىدهند،
آنها دار و دسته شيطان و شرارههاى آتش دوزخند! همانگونه كه خداوند فرموده: أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ” آنها حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند” [28]
اهداف منافقان از نفوذ
برخی ازاهداف منافقان درنفوذ به صفوف مسلمانان عبارت است از:
۱. جاسوسی
درسوره احزاب آیه2وسوره توبه به جاسوسی منافقان اشاره دارد. می فرماید : وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم(توبه : 47) . در
آیه دو احتمال داده شده است : احتمال یکم: در میان شما جاسوسانی نفوذ کردند که به نفع دشمنان عمل می کنند. احتمال دوم: با توجّه به معنای سمّاع(کسی که شنوائی او زیاد است و بدون مطالعه و دقت هر سخنی را باور میکند)، مؤمنان قوی ایمان، مراقب ساده اندیشان باشند تا طعمه منافقان نگردند . [29]
۲. فتنه انگیزی
از دیگر اهداف منافقان فتنه انگیزی و آشوب و اختلاف و دو دستگی در بین صفوف مسلمانان است. در بازگشت لشکر اسلام از غزوه بنی المصطلق(سال ششم هجری) در منزلگاهی بین دومسلمان یکی از طایفه انصار و دیگری از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه مشاجره شد. عبدالله بن ابی به یاری مرد انصاری شتافت و با خشم گفت: «ما اینها را پناه دادیم اما کار ما شبیه این ضرب المثل است که میگوید: سگت را فربه کن تا تو را بخورد!(سمن کلبک یأکلک)، به خدا سوگند اگر به مدینه برگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد . یعنی ما انصار، مهاجران را از شهر بیرون میکنیم.سخن او به گوش پیامبر(ص) رسید. آن حضرت جهت جلوگیری از گسترش فتنه و اختلاف بین مسلمانان دستور حرکت داد و سپاهیان را بی وقفه حدود یک شبانه روز راه برد تا همه خسته شده و به استراحت پرداختند.
اسید پرسید: ای رسول خدا ! در ساعت نامناسبی حرکت کردی، فرمود: مگر نشنیدی رفیقتان عبدالله چه گفته است؟[30]
۳. نقشه کودتا باساختن پایگاه (مسجدضرار)
در هنگامه جنگ تبوک که مردم به همراه پیامبر(ص) به جبهه نبرد رفتند، تعدادی ازمنافقان ازرفتن به جبهه سرباززدند ودرشهر مدینه ماندند تا بایک نقشه حساب شده درغیاب رسول خدا(ص) کودتا کرده انقلاب اسلامی را براندازند. وحاکمیت را به دست گیرند. (درسوره منافقون آیه8 به براندازی حکومت دینی توسط منافقین تصریح دارد). و از سویی تعدادی که همراه رزمندگان به جبهه تبوک رفته این هدف را در سر داشتند تا در یک فرصت مناسب پیامبراکرم(ص) را ترور نمایند و به شهادت برسانند. با وجود امام علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر(ص) در مدینه، نقشه کودتای منافقین شکست خورد و در جبهه نیز طرح ترور پیامبر(ص) لو رفت و منافقین به هدفشان نرسیدند.
جریان نفاق برای پیشبرد اهداف شوم خود دست به کار ماهرانه فرهنگی زده، پایگاهی عبادی(مسجد ضرار) ساختند و از پیامبر(ص) نیز برای افتتاح آن دعوت کردند. منافقان مدعی بودند این مسجد را برای بیماران، ناتوانان و شبهای بارانی ساختهاند. افرادی که به علت دوری خانههاشان از مسجد قبا نمیتوانستند در مسجد حضور یابند. البته پیشنهاد این پایگاه توسط ابوعامر راهب، دشمن پیامبر(ص) بود که به روم پناهنده شده و به منافقان نیز وعده داده بود که با لشکری از روم به کمکشان خواهد آمد.
پس از جنگ تبوک هنوز پیامبر(ص) وارد مدینه نشده بود که پیک وحی نازل شد و نقاب از چهره جریان نفاق برگرفت و پایگاه آنان را مسجد ضرار خواند، پایگاهی که چهار خصلت داشت: ۱- زیان رساندن به مسلمانان، ۲- محل تقویت کفر، ۳- محل ایجاد تفرقه بین صفوف مسلمانان،۴- کانون مبارزه با خدا و پیامبر(ص).
درسوره توبه آیه ۱۰۷می فرماید: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون.
(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى ضرروزيان (به مسلمانان) و(تقويت) كفر و تفرقه ميان مومنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مىكنند كه نظرى جز نيكى (وخدمت) نداشتهايم اما خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند! .
با افشای نقشهی جریان نفاق، به دستور پیامبر(ص) پایگاه منافقان آتش زده و تخریب شد و محل آن تبدیل به محل ریختن زبالهی شهر گردید .[31]
نکتهی قابل توجه این که جریان نفاق این عمل را در یک لباس زیبا و ظاهری فریبنده در پوشش مقدسات دینی انجام دادند و حتی سوگند یاد کرده که جز خیر و صلاح ونیکی به مسلمانان، هدفی ندارند(وَلَیَحْلفَنَّ إنْ أرَدْنا إلَّا الْحُسْنَی)
مگر همین شیوه را حاکمیت نفاق آل سعود با چاپ قرآن و ساختن مساجد زیبا در جنگ با اسلام ناب انجام نمیدهد؟!
پیامبر(ص) هوشیارانه تدابیری درمقابله با جریان نفاق در پیش گرفت، ازقبیل: مدارا، افشاگری و بىاعتبار ساختن آنان، و انزوا و طردشان از جامعه اسلامى، تهدید و برچیدن پایگاه های فساد وجاسوسی .
این تدابير علاوه برحفظ وصيانت امنيت شهرمدینه وحكومت ديني ، جبهه منافقان راچنان به چالش كشيد كه تاپايان عمر پيامبر(ص)، نتوانستد درميان مردم سر در آورند وبه مقاصد شوم خودبرسند.
۴. منافقین و به انحراف کشاندن حکومت دینی پس از پیامبر(ص):
هرچند جریان نفاق باحضور رسول خدا در اهداف خود ناکام ماند، ولی پس ازپیامبر(ص) باهمین شیوه نفوذبه اهداف شوم خودرسیدوحکومت دینی رابه انحراف کشاند وآن را استحاله کرد و مکتب خلافت را جایگزین مکتب امامت و ولایت نمود و مسلمانان را به کژراههای برد که تا امروز دودش به چشم مسلمانان میرود.
منافقان پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) با یک اجماع ساختگی در شورای سقیفه بنی ساعده، امامت و رهبری الهی مردم را کنار زدند و حکومت را به دست گرفته و خود را خلیفه وجانشین پیامبر(ص) معرفی کردند و آنان در این شورا با یک کودتای نرم مخملی، جانشین پیامبر(ص) را که از سوی خداوند تعیین شده بود کنار گذاشتند.
امیرمؤمنان(ع) که به نص قرآن و روایات بیشمار از جمله روایت ثقلین، امامت امت و خلافت بعد از پیامبر(ص) را بر عهده داشت، خانه نشین گشت و مکتب اهل بیت به زاویه رانده شد. جریان انحرافی روی کار آمد و با تکیه بر قدرت و زور و تزویر به تحریف اسلام ناب محمدی(ص) پرداخت، و اسلامی صرفاً ظاهری که در مسیر اهداف و خاستگاه خلفاء و در ادامه حاکمان ستمگر بنی امیه و بنی عباس و… بود، تحویل جامعه داد و بدین گونه اسلام ابوسفیانی جایگزین اسلام محمدی(ص) شد.
از احادیث چنین استنباط می شود كه آيه …وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (آل عمران: ۱۴۴) ، كنايه از عملکردی است که منافقين بعد از رسول خدا(ص) داشتند.
در تفسیرصافی در روایتی به نقل از امام على(ع) آمده است: …تا اينكه خداوند پيامبرش را فرا خواند و به سوى خودش بالا برد و بعد از او (امت) چنان با سرعت و مانند لحظهاى از خواب يا جرقهاى از برق به عقب برگشتند و بر همه چيز پشت كردند، و خونها طلب نمودند، و كتيبه لشكر را ظاهر نمودند، و دروازه را خراب كردند، و شهرها را ويران نمودند و آثار رسول خدا را تغيير دادند و از احكام او رو گردان شدند، و از انوار او دور شدند، آن را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جانشين قرار داده بود براى او همانند انتخاب كردند. [32]
سوم: جریان نفوذ در انقلاب موسای کلیم(ع):
قصه انقلاب موسـای کلـیم در قـرآن بیش از همه نهضتهای پیـامبران تکـرار شده است که حکایت از اهمیت و
نکات آموزنده آن دارد. بالغ بر۱۳۶آیه قرآن به قصه انقلاب حضرت موسی پرداخته است. و انقلاب اسلامی ایران شباهت های زیادی با نهضت حضرت موسی(ع) دارد.
حضرت موسی(ع) به همراه برادرش هارون، از جانب خداوند مأموریت یافت علیه فرعون قیام کند و بنیاسرائیل را که پس ازمرگ یوسف نبی به دست فراعنه ستمگر افتاده بودند نجات دهد، و بساط این خدایگان خودخوانده ظالم ودیکتاتور روی زمین را با انقلاب خویش برچیند. خداوند در فرمانی به موسی(ع) فرمود: إذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (طه:۲۴ )، به سوی فرعون برو که او طغیان کرده است، لیکن انقلاب موسای کلیم(ع) چه قبل از پیروزی و چه بعد از پیروزی با مشکلات و فراز و فرودهای بیشماری رو به رو بود. از سویی فرعون وجبهه فرعونیان با تهدید وارعاب وشکنجه وجنگ نرم ، عرصه را برموسی(ع) وانقلابیون تنگ کرده بودند.وازسویی نفوذیهایی مانندسامری و بلعم باعورا در جبهه موسی کلیم چالشهایی را در مسیر انقلاب پدید آورده بودند، که آسیبهایی جدی بر ماهیت انقلاب حضرت موسی(ع) وارد کردند.
الف. نفوذ سامری وفتنه گری وی درانقلاب موسی(ع)
هر انقلابی سه مرحله دارد: مرحله پیروزی، مرحله تثبیت و مرحله رشد و بالندگی. انقلاب حضرت موسی(ع) در مرحله نخست با همه سختیها پیروز شد و بساط فرعون و فرعونیان را برچید، ولی در مرحله تثبیت و رشد و بالندگی آن با جریان نفاق روبرو شد.
از جریانات حساس و درس آموزی که قرآن به آن پرداخته، جریان نفوذ سامری و فتنه انگیزی او در انقلاب حضرت موسی(ع) وپیروزی مقطعی وی است.
حضرت موسی(ع) با قوم خود از چنگال فرعون رهایی یافته بود، ولی نگران جریان فتنه وفاسد نفوذیها بود. لذا قبل از رفتن به میقات و میعادگاه ملاقات با خدا، به برادر و جانشین خود هارون سفارش کرد: مواظب نفوذی های فاسد وفتنهگر باشد.
وَقالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ(اعراف:۱۴۲).
وموسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قوم من باش .(آنها را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى
منما. جمله « از مفسدین پیروی نکن» ، حکایت از وجود فسادگران و فتنه انگیزان در میان قوم بنی اسرائیل دارد که پیوسته تلاش میکردند چوب لای چرخ انقلاب بگذارند وجلوی رشد آن را گرفته یا ماهیت آن را تغییر دهند.
درسوره طه آيات۸۳ تا۹۱ به وجود این مفسدین اشاره و به تبیین يكى از حوادث اسفبار و درعين حال شگفت آورى میپردازد كه در انقلاب موسی(ع)، بعد از رفتن او به ميقات رخ داد، و آن نفوذ جريان گوساله پرستى بنیاسرائیل بود كه به دست «سامرى» انجام گرفت (وَ أضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ) .
معمولا در برابر هر انقلابى، يك حرکت ضد انقلابى وجود دارد كه می کوشد دستاوردهاى انقلاب را در هم پيچيده و جامعه را به دوران قبل از انقلاب برگرداند،
جنبش انقلابى”موسى بن عمران” با همه فراز ونشیبهای دشوار، توانست برفرعون وفرعونیان پیروز شود وطومار خدایگان شرک وفرعون را درهم بپیچد و بنىإسرائيل رنجدیده را ازچنگال خونین فرعونیان آزاد وآنان رابه سوى توحيد و استقلال و آزادى رهنمون شود وخدا پرستی را جایگزین بت پرستی وخرافه گرایی نماید، و به آنان آزادی و کرامت ببخشد. لیکن یک نفوذی به نام سامرى در رأس یک جنبش ارتجاعى توانست مسیرتوحیدی انقلاب را که مسیر کرامت وکمال را می پیمود، یکباره به عقب برگرداند و به بت پرستی تغییر دهد و زحمات چندین ساله موسی وهارون را با یک نقشه حساب شده و یک حرکت برنامه ریزی شده به باد دهد. موسای کلیم به ملاقات با خداوند فراخوانده شد. این ملاقات چهل روز طول کشید. در این فرصت چهل روزه سامری نفوذی برنامه خود را عملی کرد.
سامری كه به نقاط قوت وضعف قوم موسی به خوبى آشنا بود، توانست با استفاده از نقطه ضعفها، فتنهای بزرگ به راه اندازد. طبق گزارش قرآن درسوره اعراف آیه۱۳۸، بنىإسرائيل پس از نجات از دست فرعون و عبور ازدريا از كنار يك قوم بتپرست که به پرستش بت گوساله مشغول بودند گذرکردند و تقاضاى بتى از موسى كردند تا آن را به پرستند و این بزرگترین نقطه ضعف قوم بنیإسرائیل بود .
سامری با توجه به این نقطه ضعف قوم موسی، از زيورآلات و طلاهايى كه ازفرعونیان دردست مردم بود، گوسالهاى طلایی ساخت و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد قرار داد (يا با بهره گیری از هر وسيلهاى ديگر) صدايى شبیه به صدای گوساله ازآن برمی خواست، آنگاه با استفاده از يك فرصت مناسب (غيبت چهل روزه موسى) مردم را به پرستش گوساله فراخواند.و برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد، و آن چنان ماهرانه این عمل وبه تعبیری کودتای مخملی انجام گرفت كه در مدت كوتاهى اكثريت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند. در روايت آمده كه فقط دوازده هزار نفر از قوم موسی(ع) گوساله پرست نشده بودند و بقيه كه تعدادشان به هفتصد هزار نفر می رسید به ندای سامری پاسخ داده به گوساله پرستی روی آوردند .
اين توطئه وفتنه بزرگ هر چند به مجرد بازگشت موسى ازسفرچهل روزه و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خنثى شد، ولى اگر موسى ازمیقات بازنگشته بود ویا سفرش طولانیتر میشد چه اتفاقی می افتاد وسرانجام انقلاب وزحمات موسی(ع) به کجا ختم می شد؟ به يقين سران فتنه ،هارون برادروجانشین موسی را يا مىكشتند و يا وی را آن چنان منزوى مىكردند كه صداى او به گوش هيچكس نرسد!وتعداد اندک انقلابیون خداپرست را یاتسلیم و یامنزوی میساختند و حاکمیت را به دست گرفته، همانند فرعون هرصدای مخالفی را خفه میکردند.[33]
سامری کیست؟
لفظ” سامرى” در زبان عبرى،” شمرى” است، كه در عربى حرف” شين” تبديل به حرف” سين” گردیده است، چنان كه” موشى” به” موسى” و” يشوع” به” يسوع” تبديل مىگردد، بنا بر اين سامرى نيز منسوب به” شمرون”
بوده، و شمرون فرزند يشاكر چهارمين نسل يعقوب است . [34]
سامری فرمانده مقدمه لشکرموسی(ع) بود، آن روزی که فرعون و لشکریانش به تعقیب موسی وقومش پرداختند وخداوند آنان را دردریای نیل غرق کرد .[35]
سامری علم کیمیا میدانست ودرریخته گری ومجسمه سازی از مهارت بالایی برخورداربود. ونسبت به علوم رمل،هندسه،ونجوم، تخصص وشهرت داشت.بیشتردانشجویان بنی اسرائیل علوم یاد شده را نزد او فرا میگرفتند و از وی بهره میبردند . [36]
سامری منافق بود و ایمان و اعتقادی به خداوند و رسالت حضرت موسی(ع) نداشت. طبرسی در تفسیر مجمع البیان مینویسد: برخى گويند: وى از جايى بود كه مردم آن گاو مىپرستيدند و او هم چنان نسبت به گاو علاقهمند بود. برخى گويند: او بنى اسرائيلى بود و پس از عبور از دريا به نفاق گراييد. هنگامى كه بنى اسرائيل به موسى گفتند: براى ما نيز خدايى معين كن، چنان كه آنها نيز خدايى داشتند، سامرى فرصت را غنيمت شمرد و گوساله را ساخت و آنها را بسوى آن دعوت كرد . [37]
ابوعلی بلعمی درتاریخنامه طبری دراثبات نفاق سامری می نویسد:آن هنگام که بنی اسرائیل ازدریا گذشتند وازدست فرعونیان نجات یافتند،درمسیربه قومی برخوردندکه بتهایی به صورت سرگاو وگوساله می پرستیدند، از موسی کلیم خواستند برای آنان هم بتی برای پرستش قرار دهد.سامری دریافت که این قوم میل به بت پرستی دارند،دراینها خیری نیست؛ دردل گذراند که من اینها راهلاک می کنم . [38]
با این وصف سامرى مردی منافق،خودخواه و منحرف و در عين حال باهوش بود كه درانقلاب موسی نفوذ کرده و با جرأت و مهارت مخصوص و با استفاده از نقاط ضعف بنىإسرائيل توانست چنان فتنه عظيمى پدید آورد كه سبب گرايش اكثريت قاطع بنی اسرائیل به بتپرستى شوند .
ب.جریان نفوذ بلعم باعورا:
جریان دیگری که در مقابل تفکر انقلابی حضرت موسی(ع) قرارگرفت، جریان نفوذ بلعم باعورا بود. عالمی که با همه فضل و دانش، جبهه انقلاب موسی را ترک و به جبهه فرعون و فرعونیان پناه برد. جریان نفوذ بلعم، قصه آموزنده و درعین حال هشداری برای فرهیختگان و انقلابهای دینی است. به نظر میرسد جریان بلعم بمثابه اتاق فکری بوده که به خدمت فرعون وطاغوت درآمد. هرچند که مفسران وتاریخ نگاران خیلی ساده وگذراازاین جریان گذر کرده اند.خداوند درسوره أعراف آیه: ۱۷۵و۱۷۶ به پیامبرش دستور داده: قصۀ بلعم را برای مردم بخواند تا مردم از آن عبرت گیرند، می فرماید: و براى آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى(سرانجام) از(دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مىخواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مىبرديم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختيم) ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد. او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مىكند (گويى آن چنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمىشود) اين مثل جمعيتى است كه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براى مردم) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند) .
نامی از بلعم در این آیات قرآنی نیامده ولی از روايات وكلمات مفسران استفاده مىشود كه منظور از اين شخص،
عالمی به نام” بلعم باعورا” بوده است .
از امام باقر(ع) روايت شده كه فرمود: اصل آيه در باره بلعم است. سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هواپرستى را بر خداپرستى وهدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده است. [39]
بلعم باعورا، همان بِلْعام بن بِعُوْر ياد شده در تورات است. بِلْعام را نامى عبرى و به معناى خداوند مردم دانستهاند. براساس گزارش تورات وى عالمى موحِّد ، مستجاب الدعوه ، برخوردار از علم و رؤياى الهى و ساكن قريه فُتور در كنار رود فرات بوده و از حوادث آينده خبر مىداده است. وى كه معاصر حضرت موسى(عليهالسلام) و گويا پيرو آيين ابراهيم بوده در عصر خويش و به سبب ويژگيهاى ياد شده، آوازه و جايگاه بلندى داشته است. مردم از اطراف و اكناف به نزد وى مىآمدهاند تا درباره آنان پيشگويى كرده يا براى بركت يافتنِ دارايى و زندگى آنها دعا كند . [40]
على بن ابراهيم قمى در تفسيرش ذيل آيه” وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا …(اعراف:175)” مىگويد: پدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن امام رضا(ع) برايم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مىكرد و خداوند دعايش را اجابت مىنمود. در آخر بطرف فرعون ميل كرد، و از درباريان او شد، اين ببود تا آن روزى كه فرعون براى دستگيری موسى و يارانش در طلب ايشان مىگشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت: از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بيندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نيز به جستجوى موسى برود، الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع به زدن آن حيوان كرد. خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت: واى بر تو براى چه مرا مىزنى؟ آيا مىخواهى با تو بيايم تا تو بر پيغمبر خدا و مردمى با ايمان نفرين كنى؟ بلعم اين را كه شنيد آن قدر آن حيوان را زد تا كشته شد. و همانجا اسم اعظم از زبانش برداشته شد. قرآن در سوره اعراف آیه ۱۷۵ دربارهاش فرموده:” فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ،…[41]
دو واژه”إنْسَلَخَ” و”فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ”، هویت ومقام و امتیازاتی که بلعم باعور از آن برخودار بود، را نشان میدهد.
معناى”انسلاخ” بيرون شدن و يا كندن هر چيزى است از پوست و جلدش، و اين تعبير كنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آن چنان ملازم آيات بود كه با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر خبث درونى كه داشت از جلد خود بيرون آمد.
از تعبير” فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ” چنين استفاده مىشود كه در آغاز شيطان تقريبا از او قطع اميد كرده بود، چرا كه او كاملا در مسير حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسهگرى پرداخت، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد. هرکس از خدا جدا شود، طعمهى شيطان مىگردد. این عالم خودفروخته به طاغوت چنان سقوط کرد که قرآن او را تشبيه به سگى مىكند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون می آورد. بلعم باعورا تحت نفوذ فرعون یا همسرش درمقابل حضرت موسی(ع) قرارگرفت وبه جبهه فرعون پیوست.[42]
از ابن عباس و ابن مسعود روایت شده که بلعم باعورا از عباد بنی اسرائیل بود واسم اعظم میدانست. پادشاه ازوی خواست علیه موسی دعا کند. اوپاسخ داد: من بر دین موسایم. دین او ودین من یکی است. او پیامبر خداست و فرشتگان و مومنان همراه اویند. چگونه من علیه او دعا کنم. هرگز چنین کاری نخواهم کرد. چرا که دنیا و آخرتم بر باد خواهد رفت. بدین ترتیب اوحاضر نمیشد از علمش علیه موسی استفاده کند تا اینکه فرعونیان به واسطه هدایا وپول در او نفوذ کردند و او را به جبهه خود بردند.[43]
چهارم: نفوذ قوم شرور یاجوج وماجوج
درسوره کهف آیات۹۳ تا۹۸ و سوره انبیاء آیۀ ۹۶ از قوم یأجوج و مأجوج یاد شده است. قوم یأجوج و مأجوج، اقوامی جنگ جو، وحشی، مهاجم و غارتگر بودند که در دوردست ترین نقطه آسیا زندگی میکردند – این قوم شرور با حمله و نفوذ به شهرها دست به فساد و غارت میزدند و امنیت را از مردم سلب و زندگی را به مردم سخت و دشوار مینمودند .
در سوره کهف، آیات ۹۳ تا۹۸ به این قصه چنین پرداخته است:
ذوالقرنین در مسافرتهای خود به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى كه در شرق و غرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند، محتواى سخن را درك نمىكردند، يعنى
از نظر فكرى عقب مانده بودند.
آن قوم كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سرسختى بنام ياجوج و ماجوج در عذاب بودند، مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و” گفتند: اى ذو القرنين! ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مىكنند، آيا ممكن است ما هزينهاى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى”
ذو القرنين در پاسخ گفت: “مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و اين دو قوم مفسد، سد نيرومندى ايجاد كنم”
سپس دستور داد:” قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد” هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد” تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند” ذو القرنين تصميم داشت آن شكافی را كه ياجوج و ماجوج از آن نفوذ مىکردند، پر كند. بعد به آنها” گفت مواد آتشزا (هيزم و مانند آن) بياوريد و آن را در دو طرف اين سد قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته كرده وذوب کند. او مىخواست، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سد يكپارچهاى بسازد، و با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز بوسيله جوشكارى انجام مىدهند انجام داد، يعنى به قدرى حرارت به آهنها داده شد كه نرم وذوب شدند و به هم جوش خوردند!. آنگاه درآخرين دستور گفت مس ذوب شده براى من بياوريد تا بروى اين سد بريزم. و به اين ترتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد و آن را مقاوم ساخته از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد! سرانجام آن چنان سد نيرومندى ساخت كه آن دوقوم شرور قادر نبودند از آن بالا روند و نمىتوانستند نقبى در آن ايجاد كنند. و در پایان گفت اين از رحمت پروردگار من است اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگارم حق است.
امنيت، اعم از امنیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و… نخستين ومهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است، به همين جهت ” ذو القرنين” براى فراهم كردن آن نسبت به قومى كه مورد تهديد و تجاوز قرار گرفته بودند پر زحمتترين كارها را بر عهده گرفت، و براى جلوگيرى از مفسدان از نيرومندترين سدها استفاده كرد، سدى كه در تاريخ ضرب المثل شد .
اصولاً تا جلوی مفسدان را با قاطعيت و بوسيله نيرومندترين سدها نگيرند جامعه روى سعادت رانخواهد ديد .[44]
قصه یأجوح و مأجوج به ما می آموزد که باید در مقابل نفوذ دشمنان و نظام سلطه، سدی نیرومند در همه عرصهها به ویژه در عرصه فرهنگی ساخت و راه نفوذ را بر بیگانگان در حوزهها و انقلاب اسلامی بست.
[2] ر.ک.تفسیرنمونه ،ج۶،ص۱۱۶-۱۱۸.
[3]. المیزان، ج۱۷، ص۱۲۳.
[4] . معاني الأخبار ،محمد بن على ابن بابويه، (صدوق) ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، اول، 1403 ق. ص156.
[5] ر.ک.تفسیرنمونه ، ج۶ ، ص۱۵- ۲۱.
[6] . نفوذ از دیگاه امام خامنهای، به کوشش محمد تاجیک رستمی، شیهدکاظمی، قم،۱۳۹۴، ص۵۲ بیانات در مراسم اقشار مختلف مردم .13/4/ ۶۸.
[7]. وسائل الشیعه،شیخ حرعاملی، ج۱۲، ص۱۷4، ح۱۵۹۹۸، امالی شیخ طوسی، ص۴۷۸.
[8]. سنن بیهقی، ح۱۹۰۹۶.
[9] ر.ک.مجمع البیان،طبرسی،ج۱۲،ص۲۰۹.
[10] ر.ک.تفسیرنمونه،ج۱۲،ص۲۱۱.
[11]. المیزان، مترجم، ج۱۷، ص۲۷۸.
[12] ر.ک.تفسیرنمونه،ج۱۹،ص ۲۱۴- مجمع البیان، مترجم، ج۲۱، ص۶۹.
[13]. ر.ک کافی، (اسلامیه)، ج۲، ص۶۴۹، ح۵.
[14]. مجمع البیان، مترجم، ج۲۱،ص۶۹.
[15]. تفسیر مجمع البیان، مترجم، ج۶ ، ص۴۴.
[16] المیزان، مترجم، ج۵ ، ص۱۲۳.
[17]. همان، ج۲۰، ص۶۴۵.
[18] ر.ک.تفسیرنمونه، ج۲۷، ص ۳۸۴.
[19] ر.ک.الیهود فی القرآن،عفیف عبدالفتاح طیاره،ص۱۴و۱۵.
[20] سیره ابن هشام،ج۲،ص۱۱۴-۱۵۰.
[21] مجمع البحرین،ماده سمع،ج۴،ص۳۴۶.
[22] ر.ک.تفسیرنمونه،ج۲،ص۴۶۴،تفسیرقرطبی،ج۴،ص۱۱۱.
[23] ر.ک.تفسیرنمونه،ج۳۰،ص۲۰.
[24] همان،ج۳،ص۴و۵.
[25]. ر.ک محمود ابوریه، اضواء علی السنه النبویه، بیروت، اعلمی للمطبوعات، ۱۹۹۶، ص۱۴۶و۱۴۷، تحت عنوان اسرائیلیات.
[26] بحارالانوار،ج۱۹،ص۱۰۸.
[27] فروغ ابدیت،سبحابی،ص۴۲۸.
[28] نهج البلاغه،خطبه۱۹۴.
[29] تفسیرنمونه،ج۷،ص۴۳۵.
[30]. همان، ج۲۴، ص۱۵۷، ذیل آیه ۸ سوره منافقون(لئن رجعنا الی المدینه …)
[31] همان،ج۸،ص۱۳۴.
[32] تفسیرصافی،ج۱،ص۳۸۹.
[33] ر.ک تفسیر نمونه ،ج۱۳،ص۲۷۷.
[34] ر.ک.اعلام القرآن،مکارم،ج۱،ص۳۵۹
[35] حیوه القلوب،مجلسی،ج۱،ص۶۸۵.
[36] احتجاج،نظام الدین احمدغفاری مازندرانی،ج۱،ص۲۰۹.
[37] تفسیرمجمع البیان،ج۱۶،ص۶۲.
[38] تاریخنامه طبری،ابوعلی بلعمی،ج۱،ص۳۱۶.
[39] تفسیرالمیزان،ج۸،ص۴۳۴.
[40] دایره المعارف قرآن کریم،ج۶،ص۶۰، به نقل ازکتاب مقدس،اعداد۲۲.
[41] تفسیرالمیزان،ج۸،ص۴۴۰.
[42] ر.ک. دایره المعارف قرآن کریم،ج۸،ص۴۳۴ ،
[43] ر.ک.تفسیرروح البیان،ج۳،ص۲۷۶.
[44] ر.ک.تفسیرنمونه،ج۱۲،ص۵۳۹.